ز رویت عشق را می خوانم ای دوست
مرا در عاشقی کردی تو مجنون
چه لیلاوش شدی در جانم ای دوست!

نه مهربانی تو را میخواهم ، و نه دلسوزی های تو را
نمیبخشم آن قلب بی وفای تو را
بگذار در حال خودم باشم
به تنهایی بیشتر از تو ، نیاز دارم
پس بگذار با تنهایی تنها باشم
در خلوت خویش با غمها باشم
نمیخواهم دوباره بازیچه دست این و آن باشم
دیگه دیر شده.
کوله بارم رو بستم.
باید همیشه تنها بمونم.
باید تو جوونی و تنهایی بمیرم.
هیچ وقت نمیبخشم اونایی رو که قلبم رو شکستن.
باید برم .... اما کجا !!!!!!!!!
کجا!!!!
غربت آن نیست که تنها باشی، فارغ از فتنه ی فردا باشی
غربت آن است که چون قطره ی آب، در پی دریا باشی غربت آن است که مثل من و دل، در میان همه کس یکه و تنها باشی.
بر من مدم ، خاکسترم گر به باد رود سرخی ام را تاب نخواهی آورد …
بگذار گمان کنی خاموشم